طاهاجونطاهاجون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه سن داره
هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

طاها قند عسل ما

دوست دارم

ما عاشقت هستیم تا انتهای این دنیای پرازتهی هیچ کاری به جز دوست داشتنت نداریم هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت نداریم هیچ بهانه ای برای از یادت بردنت نداریم بیشترازآنکه فکرش رابکنی دوستت داریم     ...
31 فروردين 1393

روز مادر

برای زنی از تبار نیکان برای زنی از تبار پاکان و پیغمبران تو سایه سار آرام فرزندمان هستی تو با تن ظریف و شکننده ات پشتوانه تمام مهر و وفای یک مادری تومادری مهربان هستی تو رنجهاو دردها را با سکوت بزرگت شکستی تو مهربانی و عشق را با نگاه بی صدایت به همه ارزانی داشتی بودنت آرامشی هست توام باسکوت روزت مبارک همسرم (وحید) ...
30 فروردين 1393

سال 1393

نازی من سلام این ششمین بهاری هست که ذر کنار ماهستی امسال لحظه سال تحویل ساعت20و27دقیقه و7ثانیه روزپنجشنبه 29اسفندبود امسال مادر درکنارمانیست اصلا شوروحالی نداره من وبابایی وشما لحظه سال تحویل توی ماشین بودیم به سمت خونه باباعزیز در حال حرکت فکرکنم امسال همش توی ماشین باشیم رسیدیم خونه باباعزیز سال نو را به همدیگه تبریک گفتیم مادرجون و  باباعزیز عیدی ها را از لای قران بیرون اوردن و به ما دادن عالی بود دستشو درد نکنه از سورپرایز عالیشون خدا واسه ما نگهشون داره بعداز خداحافظی به سمت خونه اقاجون راهی شدیم منظر و اقاجون سوار ماشین ماشدن به سمت خونه مادر حرکت کردیم یه دسته گل گرفتیم ورفتیم خاله اذر شام درست کرده بود کوفته و کتلت بو...
12 فروردين 1393

طاها بی دندون

                                                   مخملم دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی مثل دیروز بود که اولین مرواریدت جوانه زد دیشب هم اولیش افتاد مامانی فدای جوجو کوچولوش یادم رفت واست شعر بخونم (طاها بی دندون افتاده تو قندون انبر بیارید درش بیارید)                         ...
12 فروردين 1393

تولد بابا وحید

2  فروردین تولد بابایی مبارک همسرم مونس شبهای تارم گرنباشی روز وشب ازدوریت بی قرارم... ای پناهم بی توباشم من غریب و بی پناهم من بهارانم همیشه چونکه هستی درکنارم.... هرزمان هستی صفاومهرمیبارد به خانه گرمی میباشد ... محومیگردتمام غصه واشک شبانه  چون توهستی بهترازهرترانه... ای نگین پربها انگشتر این دستهایم  همسرم ای راز دار مونس این غصه هایم.... تک درخت من بی تو نزندهرگز جوانه چونکه هستی و زندگی کردی برایم.... شادمانه 2 فروردین ماه رسید روز میلادت با این نشانه که دوست میدارم دستهایت را عاشقانه میبوسم ... تقدیم به همسر مهربانم وحید عز...
12 فروردين 1393

راهپیمایی ۲۲بهمن

عزیزم سلام خیلی دوست داشتی ببینی در روز ۲۲بهمن چه اتفاقی افتاده چه خبره توی  مهد خاله واستون توضیح داده بودتمرین کرده بودید(مرگ بر اسراییل)میخواستی بری وشعار بدی  ماهم شب خونه مادرجون خوابیدیم تا صبح باهم دیگه بریم راهپیمایی چون نزدیک خونه اونابود صبح پاشدیم صبحونه خوردیم اماده شدیم که بریم مادرجون هم قرار شد بیاید ماشین باباعزیز رابرداشتیم رفتیم بلوار امامزاده پارک کردیم راه افتادیم سمت خیابان قیام اینقدر شلوغ بودکه نگو دست من رامحکم گرفته بودی که گم نشی یه خورده راه رفتیم  شعار دادی یکدفعه عمه ملیحه با محمدرضارادیدیم یه پرچم کشورمون را بهت دادند توهم تشکر کردی خوشحال شدی من هم چندتا عکس خوشکل ازت گرفتم  مراسم تموم ش...
12 فروردين 1393

مسافرت

این اولین مسافرت سال 1393 بود اقاجون ومنظر وخاله اذر قرار بود به کرج برن واسه اینکه فامیل ها برای یاد مادر بیاین خونه خاله مریم بابا وحید هم واسه کارش خرید داشت صبح یکشنبه 3فروردین راهی کرج شدیم حدود ساعت3-30 رسیدیم مهمونا یکی یکی میومدن ومیرفت فرداش هم به همین صورت  صبح پنجم عید راهی تهران شدیم بابایی رفت دنبال کاراش خرید کردن من وشماهم خونه خاله مزگان موندیم شماکه سورت بود xbox خریده  بودی وبازی میکردی نزدیک غروب افاجون دل درد شد وراهی بیمارستان شدخلاصه روز ششم عید با هواپیما منظر واقاجون راهی یزد شدن  ماهم ساعت 4صبح هفتم عید به سمت یزد راه افتادیم
8 فروردين 1393
1